هوالحكيم
اشارتگه خس ديوار
در كوچهباغي از ديار شهرستانك سركان كه پيشتر نغزش را گفته بودم قدم ميزدم و آيهي "ربنا ما خلقت هذا باطلا"را در مدح و ثناي زيباييهاي طبيعت باغستانها، زير لب زمزمه ميكردم. در عالم خود غوطه ميخوردم و چشم در چشم احشام و چارپايان و پرندگان، زبان حال گرفته بودم كه اين همه خلقت به كجا روان است به اين سرعت و مقصدش چيست؟! در ميان اين گام زدنهاي روزانه، گاهي هم پيشآمد ميكرد حادثهاي تلخ؛ زبالههاي انسان را ميگويم كه گاه و بيگاه به چشم ميخورد و حال از دماغمان بيرون ميكرد ..........
صفحه قبل 1 صفحه بعد